- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بندهٔ دل شوم که او، خون فراغ میخورد خدمت درد میکند، نعمت داغ میخورد
2 طوبی و خلد عافیت، مینخرم به مشت خس زان که تَذَروِ این چمن، طمعهٔ زاغ میخورد
3 از چمنی نمیبرد، نعمت برگزیده را آن که وظیفهٔ ثمر، از همه باغ میخورد
4 بیادبی است موسیام، ره بدهی به طور خود کو لب شعله میگزد، شمع و چراغ میخورد
5 این چمن محبت است، الحذر ای بهشتیان بوی گل بهشت ما، مغز دماغ میخورد
6 عرفی تشنه را ز من، مژده که گر نایستد آب حیات از کف، خضر سراغ میخورد