- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا
2 کردهام خوی به هجران چه کنم ناز اگر عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا
3 باطل سحر مگر ورد زبانم گردد که نگهدارد از آن چشم فسون ساز مرا
4 چشم از آن غمزه اگر دوش نمیبستم زود کار میساخت به یک عشوه ممتاز مرا
5 چه کمر بستهای ای گل که مگر باز کنی جیب جان پاره به آن غمزهٔ غماز مرا
6 چون محالست که ناید ز تو جز بدمهری مبر از راه به لطف غلط انداز مرا
7 وصل من با تو همین بس که در آن کو شب تار کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا
8 لنگر مهرهٔ طاقت مگر ایمن دارد از سبک دستی آن شعبده پرداز مرا
9 ای ره محتشم از تو زده لعل تو و گفت که به یک حرف چنین خام طمع ساز تو را