تا دل سرگشته ام چون از جهان ملک خاتون غزل 361

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

تا دل سرگشته ام چون زلف او سودا گرفت

1 تا دل سرگشته ام چون زلف او سودا گرفت از بر من رفت جان و در دو زلفش جا گرفت

2 من که شیدایی آن زلف سیاه سرکشم دامنت را گر بگیرم نیست بر شیدا گرفت

3 تا برفت از پیش چشمم آن رخ چون آفتاب مهر روی همچو ماهش در دلم مأوا گرفت

4 آه دردآلود من از سقف مینایی گذشت .............................................ا گرفت

5 تازه می گردد دماغم از نسیم صبحدم تا نگار مشک بوی من ره صحرا گرفت

6 درّ دریای وصالت را همی جستم به آه آتش آهم ببین کاندر دل دریا گرفت

7 ای جهان زین بیش گرد کار عشق او مگرد کز دو لعل آبدارش آتشی در ما گرفت

عکس نوشته
کامنت
comment