-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش ترسم آن مست سیه کار ندارد نگهش
2 بخت اگر دست دهد دست من و دامن او چرخ اگر روی کند روی من و خاک رهش
3 چشم امید بپوشان ز غبار خط او کز دویدن نرسیدیم به گرد سپهش
4 کس شبیهش نشناسیم اگر چه همه عمر روز ما شب شده از طره هم چون شبهش
5 کاش در پرده شب و روز بپوشی رویت تا ننازد فلک سفله به خورشید و مهش
6 سرو گیرم که به بالای تو ماند لیکن کو به کف جام و به بر جامه و بر سر کلهش
7 حاجت من ز زنخدان تو دایم این است که نجاتی ندهد یوسف دل را ز چهش
8 دل من خستهٔ مژگان سیهچشمان شد آه اگر چشم بپوشد ز حال سیهش
9 عشق آن شمع چو پروانه فروغی را سوخت تا کند پاک ز آرایش چندین گنهش