1 افکند دلم زمانه در زاریها در دیده من سرشت بیداریها
2 امید تو میداد مرا یاریها تا جان نبرم چنین به دشواریها
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از پس من غمست و پیش غم است ز بر من نمست و زیر نم است
2 این دل بسته خسته درد است وین تن خسته بسته الم است
1 زیور آسمان چو بگشایند کله های هوا بیارایند
2 کوه را سر به سیم درگیرند دشت را رخ به زر بیندایند
1 ای به قدر از برادران برتر مر تو را شد برادر تو پدر
2 مادر تو چو مادر پدرست پس تو را جده باشد و مادر
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به