1 تافتنه دلم بر آن لب میگونست صبرم کم و عشق هر زمان افزونست
2 گویند برون فتاد رازت چونست چون راز درون بود که دل بیرونست
1 ملکا تنت ز جان آمده جانت از خرد است اورمزدی تو و فرخنده سپندارمذست
2 شادمان بنشین و ز دست دلفروز بتان باده بستان که جهان با دل خصمانت بداست
1 مه نیسان برون آورد بر صحرا یکی لشگر که با فیروزه گون در عند با بیجاده گون مغفر
2 شبیخون برده بر خر خیز و نازش برده بر ششتر شده پر مشک و پر دیبا از ایشان دشت و کوه و در
1 شده است بلبل داود و شاخ گل محراب فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟
2 یکی سرود سراینده از ستاک سمن یکی زبور روایت کننده از محراب