- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چند دارد دل از اندوه جهان نا شادم عشق کو عشق که از دل بستاند دادم
2 آخر این ابر در این دشت ببارد روزی آورد سیلی و از جا ببرد بنیادم
3 هر طرف میگذرم راه برون رفتن نیست من ندانم که در این غمکده چون افتادم
4 چون پریشان نشود جان که بزلفی بستم چه کند خون نشود دل که بلعلی دادم
5 پاس من دار که دل بر کرمت پیوستم دست من گیر که سر بر قدمت بنهادم
6 تا بدامان که چون گرد نشینم روزی حالیا رفت در این بادیه جان بر بادم
7 من بمقصد نبرم راه نشاط ار نکند جذب این بادیه در هر قدمی امدادم