- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرمست درآمد ز درم نیمه شبی دوش ماهی که به یک غمزه ببرد از دل ما هوش
2 برجستم و گفتم که به بر در کشم او را گفتا نه کنار است و نه بوس است و نه آغوش
3 از ما چه خطا رفت وفای تو همین بود ای عهد خود و عهدهء ما کرده فراموش
4 درپای وی افتادم و گفتم که زمانی بنشین به سرم تا بنشیند دلم از جوش
5 برخاست چو بنشست قیامت ز وجودم آهسته به من گفت که ساکن شو و مخروش
6 وآن گه به سوی دست کسی کرد اشارت گفتا چه درو می نگری باده بدو نوش
7 بر باده یکی شیشه برون کرد که در حال خلوتگه من کلبه عطار شد از بوش
8 گفتم رمضان گفت که امشب شب قدر ست بستان و مکن خرخشه آغاز و سبک نوش
9 تو تشنه دیرینه و من ساقی مجلس عیدی به از این عذر مگو بیهده خاموش
10 آرام دلم حاضر و دولت شده ناظر بر طاعت و عصیان و بد و نیک زدم دوش
11 گه نار برش بردم و گه سیب زنخدان گه مَی ز لبش خوردم و گه خَوی ز بنا گوش
12 او ایمن از آسیب رقیبان خوش و خندان من بی خبر از هر دو جهان واله و مدهوش
13 کس چون تو شبی روز نکرده ست نزاری ور با تو کسی گفت که کرده ست تو منیوش