1 شادم به دل خراب در ویرانه مجنونشدن است باب در ویرانه
2 بی دیده دل از عشق شد آباد، که نیست روزن طلب آفتاب در ویرانه
1 چند باشد دل ز وصل دلربایی بینصیب چند باشد گوشم از آواز پایی بینصیب
2 رخ مپوش از من گهِ نظّاره این عیب است عیب کز سر خوان کریم آید گدایی بینصیب
1 بیدرد خستهای که به درمان شد آشنا شوریده آن سری که به سامان شد آشنا
2 از فیض شانه یافت دل از زلف هرچه بافت شد مفت خوشهچین چو به دهقان شد آشنا
1 بود ز روی تو روشن به صد دلیل مرا که روز هجر تو باشد شب رحیل مرا
2 ز ناوکت به دلم زخم دیگران به شد پر خدنگ تو شد بال جبرئیل مرا