1 شادم که ز من بر دل کس باری نیست کس را ز من و کار من آزاری نیست
2 گر نیک شمارند و گرم بد گویند با نیک و بد هیچکسم کاری نیست
1 ای در بهار حسن تو گلها و لالهها وی لاله را ز رشک تو پرخون پیالهها
2 بیچاشنی درد تو هست آب زندگی زهری که دهر میدهدم در نوالهها
1 باغ را باز مگر مژده گلریز آمد که نسیم سحر از طرف چمن تیز آمد
2 توتیا رنگ غباری ز رهش پیدا شد که صبا مشک فشان، غالیه آمیز آمد
1 بتان که شیوه جور و ستیز میجویند ز بهر کشتن ما تیغ تیز میجویند
2 دلی که میشود از درد عشق سرگردان در آن دو سلسله مشکبیز میجویند