1 دارم ز غم فراق یاری که مپرس روز سیهی و شام تاری که مپرس
2 از دوری مهر دل فروزی است مرا روزی که مگوی و روزگاری که مپرس
1 دل زارم بود در صیدگاه عشق نخجیری که بر وی هر زمان ابرو کمانی میزند تیری
1 آن دلبر محملنشین چون جای در محمل کند میباید اول عاشق مسکین وداع دل کند
2 زین منزل اکنون شد روان تا آن بت محملنشین دیگر کجا آید فرود از محمل و منزل کند
1 من از همه عشاق تو مغمومترم وز جمله شهیدان تو مظلومترم
2 فریاد که من از همه دیدار تو را مشتاقترم وز همه محرومترم