1 دارم ز غم فراق یاری که مپرس روز سیهی و شام تاری که مپرس
2 از دوری مهر دل فروزی است مرا روزی که مگوی و روزگاری که مپرس
1 یک گریبان نیست کز بیداد آن مه پاره نیست رحم گویا در دل بیرحم آن مه پاره نیست
2 کو دلی کز آن دل بیرحم سنگین نیست چاک کو گریبانی کز آن چاک گریبان پاره نیست
1 اول بودت برم گذر مسکن هم دست از دستم کشی کنون دامن هم
2 من نیز بر آن سرم که گیرم سر خویش با من تو چنان نهای که بودی من هم
1 قاصد به خاک بر سر کویش فتاده کیست بر خاک آستانهٔ او سرنهاده کیست
2 چون بر سمند آید و خلقیش در رکاب همراه او سوار کدام و پیاده کیست