- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به دادخواه زِ دستِ تو میروم سویِ اردو مگر خلاص دهندم ز پای مالِ غم تو
2 به آن امید که یرغوچیانِ حضرتِ اعلا به حکم یاسه روانت در آورند به یرغو
3 به خیره چند کُشی بیگناه خلقِ جهان را به تیرِ غمزه ی خونریز از آن کمانِ دو ابرو
4 من از ولایت اینجوی پادشاهِ جهانم خراب شد ز دو هندویِ تو ولایت اینجو
5 شد از دو چشمِ سیه کارِ تو خراب جهانی جهان چنین نگذارد کسی به دستِ دو هندو
6 چو عرضه داشت کنم هیچ اشتباه ندارم که دادِ من بستاند از آن دو غمزۀ جادو
7 اگر چنان که نترسی ز بازخواست ندانم چه عادت است که داری زهی سرشت و زهی خو
8 و گر به صلحگرایی و از خدای بترسی صفا خلاف برانگیزد از میانۀ هر دو
9 مکن ستیزه مکن بیش با نزاریِ مسکین خموش چند بود خاصه ناطق است و سخنگو