1 خواهم که به دیده و سرآیم به درت صد قصه ز غصه دل آرم به برت
2 گفتند که زحمتی ست از دردسرش از دردسرت نمی دهم درد سرت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ترک من کان دهنش پسته خندان من است در شکر خنده لبش تنگ به دندان من است
2 هر زمانم ز لب خویش حیاتی بخشد شد حقیقت که لبش چشمه حیوان من است
1 تا بر گلت ز سبزه نگهبان نشسته است صد گونه داغ بر دل حیران نشسته است
2 گوئی که طوطی ئیست که جویای شکر است خوش بر کنار آن شکرستان نشسته است
1 دل دوش ز سهم تیر آن نرگس مست شد در خم آن زلف چو زنجیر و نشست
2 مژگان تو تیز گشت و با زلفت گفت کآنجا که زره گر است پیکان گر هست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به