1 آنم که چو جان بپرورم مردم را گر دست رسد به جان خرم مردم را
2 ای حور و پری نه دیوم از من مگریز من آدمیم نمی خورم مردم را
1 گر تو پنداری که عشقم هر دم افزون نیست هست یا دلم در دوری روی تو پر خون نسیت هست
2 ور ترا شبهت بود کاندر فراقت بردلم هر شب از خیل عنا وغم شبیخون نیست هست
1 الا یا مشعبد شمال معنبر بخاری بخوری و یا گرد عنبر
2 نه روحی ولیکن چو روحی مصفا نه نوری ولیکن چو نوری منور
1 غم عشق تو یکدمم کم نیست مونسم بی رخ تو جز غم نیست
2 در تو یک جو وفا نماند و هنوز عشق تو ز آنچه بد جوی کم نیست