1 گهی با وصل و گه با حسرت دیدار میسازم چو آیینه به هر صورت که افتد کار، میسازم
2 چو سیل اندیشه از پست و بلند روزگارم نیست به پیشم هرچه میآید، به خود هموار میسازم
3 به کف سررشتهای از کفر یا اسلام میباید اگر تسبیح رفت از دست، با زنار میسازم
4 درین گلزار، تاب انتقام روزگارم نیست چو آتش گل نمیباید مرا، با خار میسازم
5 نمیدانم که چون میبایدم اصلاح خود کردن سرم آشفته گردیدهست و من دستار میسازم
6 سلیم از کس نیم ممنون یاری در سر کویش نمیخواهم هما، با سایهٔ دیوار میسازم