من که مهر عارضت می ورزم از صبح ازل از جامی غزل 554

من که مهر عارضت می ورزم از صبح ازل

1 من که مهر عارضت می ورزم از صبح ازل نگسلم از زلف تو پیوند تا شام اجل

2 گر به دست باد نبود حل و عقد زلف تو کی شود سوداییان عشق را یک عقده حل

3 شد رقیب آواره و جایش سگ کویت گرفت بی دلان را خاست از جان نعره نعم البدل

4 محتسب قول و عمل را ناروا گوید ولی نیست مطرب را روا قطعا به قول او عمل

5 در دلم زینسان که محکم شد اساس عشق تو کی به طوفان غم و سیل بلا یابد خلل

6 دل محل توست تا گم شد به جست و جوی او بر درت هر چند می جویم نمی یابم محل

7 هست در وصف رخت از گفته جامی مدام گلرخان را غنچه سان رنگین ورقها در بغل

عکس نوشته
کامنت
comment