به بزم گل ز لبت جام را چو کام بر آمد از جامی غزل 105

به بزم گل ز لبت جام را چو کام بر آمد

1 به بزم گل ز لبت جام را چو کام بر آمد ز خاک لاله چو نرگس به شکل جام برآمد

2 مه از خیال جبینت چو نیم آینه سرزد چو دید دایره روی تو تمام برآمد

3 به عزم گشت گذشتی به کوه لاله خرامان ز ذوق قهقهه از کبک خوشخرام برآمد

4 به بام هر که تو را وقت شام دید زد افغان که آنچه رفت به مغرب فرو ز بام برآمد

5 درون خانه نشستی دل خواص شکستی میان شهر گذشتی نفیر عام برآمد

6 مده به کشتن من وعده از دو ساعد سیمین که دودم از دل ازین وعده های خام برآمد

7 به زهد بود جهان را گرفته شهرت جامی لب تو دید و به میخوارگیش نام برآمد

عکس نوشته
کامنت
comment