- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صد مُهر می نهم به لب گفت و گوی دل تا گَرد غم به شِکوه نجنبد ز روی دل
2 دامن به سلسبیل نیالاید آن که او در چشمه سار درد کند شست و شوی دل
3 بگداختیم مرهم و الماس ریختیم آن بر مراد راحت و این در گلوی دل
4 با صد غم آشناست دلم، دست ازو بدار ترسم غمی عنان تو گیرد به بوی دل
5 تا چند عمر در غم و اندیشه بگذرد برداشتیم دست غم از زیر و روی دل
6 عرفی به یک دو جرعه خون، بیخودی نمود هرگز نخورده بود شراب سبوی دل