1 ای من اسیر زلف خم اندر خمت شوم همچون صبا بحلقه مو محرمت شوم
2 نه خضر یافت زندگی از تیغ عشق تو ای من قتیل لعل مسیحا دمت شوم
3 گفتم زبوی زلف تو ناسور زخم دل لعلش بخنده گفت که من مرهمت شوم
4 در پرده راست پرده عشاق میزنی مطرب فدای نغمه زیر و بمت شوم
5 خورشید گرچه آفت شبنم بود ولی من دارم آرزو بچمن شبنمت شوم
6 تا می زلعل ساقی مجلس گرفته ام جام سفال گفت که جام جمت شوم
7 تو آهوی ختائی ورم کردنت سزاست باز آی از خطا که فدای رمت شوم
8 با ما کمست مهر تو و با رقیب بیش قربان مهربانی بیش و کمت شوم
9 شادی نصیبه دگران بود و من بجهد آشفته گشته ام که اسیر غمت شوم
10 هستند نوح و آدمت ایشاه در پناه من در پناه نوح و سگ آدمت شوم
دیدگاهها **