1 از بس که مرا بخت زبون شور برآمد گر دانه فشاندم به زمین، مور برآمد!
2 خمیازه کشان رفت دل از بزم وصالش شد مست به میخانه و مخمور برآمد
3 چون دید گرانباری سامان تجلی فریاد ز درد کمر از طور برآمد
4 با خرمن ما هیچ مپرسید چها کرد آن برق که از خوشه ی انگور برآمد
5 هر خار درین باغ بود غنچه ی گل را نیشی که ز دنباله ی زنبور برآمد
6 شد صرف ره عشق، بنازم سر خود را این نغمه سلیم از سر منصور برآمد