1 من از تاثیر این گردنده گردون بر این ساکن نیم یک لحظه ساکن
2 مرا گویی جهان اینست خوش باش همی کوشم که خوش باشم ولیکن
1 با روی دلفروزت سامان بنمیماند با زلف جهانسوزت ایمان بنمیماند
2 در ناحیت دلها با عشق تو شد والی جز شحنهٔ عشقت را فرمان بنمیماند
1 آرزوی روی تو جانم ببرد کافریهای تو ایمانم ببرد
2 از جهان ایمان و جانی داشتم عشق تو هم این و هم آنم ببرد
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام