- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زشست شهسواری ناوکی تعویذ پر دارم کجا اندیشه از آهنگ صیاد دگر دارم
2 به تیری چون ز پا افکندیم از خاک بردارم که صیاد دگر در راه و زخمی کارگر دارم
3 کشیدم آهی و زخم دگر زد بر سر زخمم به آه خویشتن زین بیشتر چشم اثر دارم
4 اگر چون سایه افتادم به خاک ره عجب نبود فروزان آفتابی از جمالش در نظر دارم
5 ملامتگو چرا باید زبان بیهوده بگشاید نه او از وی خبردار نه من از خود خبر دارم
6 خموشی چون نشان آگهی آمد از آن نالم که گر خاموش بنشینم ز رازم پرده بردارم
7 ز اسرار جهان بیهوده میجستم خبر عمری ندانستم که خود را باید از خود بیخبر دارم
8 همین بهتر که خاموشم چرا بیهوده بخروشم اگر دارم فغانی از جفای دادگر دارم
9 ز نقش پای من اشکم نشان نگذاشت در راهش به راه او چه منتها نشاط از چشم تر دارم