ز هجرت پیکرم خواب فراموش از جویای تبریزی غزل 1041

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

ز هجرت پیکرم خواب فراموش است پنداری

1 ز هجرت پیکرم خواب فراموش است پنداری وجودم نالهٔ لبهای خاموش است پنداری

2 قدم با آنکه از پیری دو تا گردیده است، اما ز شوقش چون کمال سرتاسر آغوش است پنداری

3 نشد پژمرده از دم سردی دی غنچهٔ طبعم بهار تو جوانیهایش در جوش است پنداری

4 ز فیض باده هر مو بر تنم رنگین زبانی شد به بیهوشی قسم سرمایهٔ هوش است پنداری

5 به شوق نکته ای کز غنچهٔ او سر زند جویا سراپای دلم مانند گل، گوش است پنداری

6 کی ام من؟ عاشق غم دیدهٔ بسیار محزونی نگه دیوانه ای، کاکل اسیری، زلف مفتونی

7 شکست قلب عاشق راست در طالع مگر امشب لبت از پشتی خط می زند بر دل شبیخونی

8 شراب آن نگه در جام طاقت هر کراریزی چو خم بی دست و پا گردد اگر باشد فلاطونی

9 نه تنها جاده می غلتد بخاک از طرز رفتارش بود هر نقش پا دنبال سروش چشم پرخونی

10 کشد کهسار را جویا سر زنجیر افغانت مگر در قرنها خیزد ز صحرا چون تو مجنونی

عکس نوشته
کامنت
comment