1 از بسکه وجود پیش چشمم خوار است این جان لطیف نیز بر من بار است
2 از ضعف مزاج مردنم آسانست وز تلخی عیش زیستن دشوار است
1 ای چهره تو آینه صنع خدایی جان چهره گشاید ز تو چو چهره گشایی
2 آئینه همه چیز نماید به جز از جان تو هیچ به جز صورت جان می ننمایی
1 به جان تو که به جان رهی نگاه مکن به حال خود نگر و حال من تباه مکن
2 اگر چه حسن تو ما را پناه جان و دل است مبین در آئینه و حسن را پناه مکن
1 بهشتی شد دگر عالم چو روی حور عین خرم شده ست از باد عیسی دم چمن زائیده چون مریم
2 ز نوروز مبارک پی هزیمت شد سپاه دی خوشا آواز نای ونی به زیر گلبن و طارم