- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مستم دگر این بیخودی از بوی که دارم دیوانگی از غمزهٔ جادوی که دارم
2 ای دل ز جنونم گله داری، عجب از تو همسایگی فتنه ز پهلوی که دارم
3 مست آمده ام از عدم ای جمع بگویید دامن ز که در چینم و دل سوی که دارم
4 جانم به لب ار درد و مسیحا نزند دم دانسته که بهبود ز داروی که دارم
5 مرهم به علاج آمده، زنهار مگویید کاین زخم به اندازهٔ بازوی که دارم
6 فردا که دل از حور بهشتم نگشاید دانند دو عالم که غم روی که دارم
7 در دیدهٔ من حُسن فروریزد و حیرت باز این سر شوریده به زانوی که دارم
8 عرفی طلبی جرعهٔ مقصود و نگویی کاین گرم روی بر اثر خوی که دارم