-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم
2 سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست لطف کرده چو دهی رطل گران برخیزم
3 مگس روح نشسته به لبت چون گویم خیز گوید که چسان از سر جان برخیزم
4 یک زمان نیست که صد رنج به دل ننشیند به که از انجمن اهل زمان برخیزم
5 گفت مستی و نشستن نتوانی برخیز چون به وقتی که نشستن نتوان برخیزم
6 هر زمانی که بر پیر خرابات دمی بنشینم همه با بخت جوان برخیزم
7 فانیا گوی ازان بزم چرا برخیزی؟ غیر با دوست نشیند من ازان برخیزم