1 من مستم و مستی من از بی خبریست ای بی خبران آنک خبر دارد کیست؟
2 فی الجمله میان مستی و هوشیاری چیزیست که آن بگویم از دانی چیست
1 وقتی ز ما یاد آمدی هر هفته یی آن ماه را اکنون ملال خاطرش بر ما ببست آن راه را
2 بی جرم غیرت میکند ور نیز جرمی کرده ام هم چشم دارم کز کرم بردارد آن اکراه را
1 گر تو نگویی به من من به که دانم ترا در نظر دیده ای دیده از آنم ترا
2 من به خود الا چو خود هیچ نبینم دگر حیف بود گر زخود باز ندانم ترا
1 گذشت بر سرم از دست دل قیامتها کشیدم از کس و ناکس بسی ملامتها
2 علم شدم به علامات عشق در عالم بلی به روز قیامت بود علامتها