1 من مستم و نامت به زبان می گویم معذورم اگر من هذیان می گویم
2 دانم نرسم به گفت در وصل تو لیک با عشق توَم خوش است از آن می گویم
1 عقل ارچه همه علومها می داند در دانش تو رسد فرو می ماند
2 ای دوست تویی که هستی خود دانی آن کیست تو را چنان که هستی داند
1 آنها که درین جهان زغوغا برهند از خرسندی و از مدارا برهند
2 یا رب تو بدانچ هست خرسندی ده تا ما برهیم و خلق از ما برهند
1 آزار چو باز و آز چون بط منمای چون بوم سوی سلامت طبع گرای
2 زآنند دراز عمر و فرخنده لقای کازار نجست کرکس و آز همای
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به