بیمست که از دست تو فریاد از جهان ملک خاتون غزل 953

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

بیمست که از دست تو فریاد برآرم

1 بیمست که از دست تو فریاد برآرم یا روی ز جور تو به ملکی دگر آرم

2 تا کی ز جفاهای تو ای شوخ ستمگر از دیده من غمزده خون جگر آرم

3 هر چند که از غمزه دلدوز زنی تیر بیچاره من خسته ز جانت سپر آرم

4 در کلبه احزان من ار دوست درآید از وجه زری چند و ز دیده گهر آرم

5 غیر رخ او گر مه و خورشید درآیند من ناکسم ار هیچ کسی در نظر آرم

6 ای باد صبا بر سر کویش گذری کن وز آمدن آن بت سیمین خبر آرم

7 گر رو بکند پیشکشش جان جهان را قربان کنمش تا به سر ره گذر آرم

8 گر زآنکه عنان سوی من خسته گراید من دیده دشمن به سرانگشت برآرم

عکس نوشته
کامنت
comment