- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مسازم ناامید از خود چو گشتم مبتلای تو که محروم از تمام خود برویانم برای تو
2 در آن صحرا که گیرد هر شهیدی دامن قاتل بود دست کسی و دامن شرم و حیای تو
3 شدی بهر فریبم سر گران با کبر و خوشحالی که آگه نیست آن غافل نهاد از شیوه های تو
4 تبسم گونه فرما و عمر جاودانم ده که باشد لذتی گیرم ز درد بیدوای تو
5 زمین جوش آشنا در میخوری دانسته گویا که میسوزم ازین عبرت که هستم آشنای تو
6 چو فردا جانم آمد سوی تن از سینه تنگم دهند آواز غمهایش که اینجا نیست جای تو
7 نه با جذب تو کم روزیست نی در شوق من نقصان اگر اینهای در دم باز دارد از قفای تو
8 علاج شوق عرفی کردی از وصل و برم غیرت که دردش میکند داروی بیماری فزای تو