من بیچاره سودا زده سرگردانم از قاسم انوار غزل 453

قاسم انوار

آثار قاسم انوار

قاسم انوار

من بیچاره سودا زده سرگردانم

1 من بیچاره سودا زده سرگردانم که باوصاف خداوند سخن چون رانم؟

2 من و توحید تو؟هیهات! دلم می لرزد این قدر بس که حدیثت بزبان می رانم

3 کردگارا، ملکا، پادشها، دیانا چونکه بی چونی، من چون ترا چون دانم؟

4 نظری کن ز سر لطف، که عمریست که من در بیابان تمنای تو سرگردانم

5 با هر جودی و قیوم وجودی بیقین «حسبناالله کفی » قاعده ایمانم

6 همجی کرد سئوالی که: بگو حق بکجاست؟ گفتم: آخر همه جا، در همه جا می دانم

7 من بسامان صفات تو کجا ره یابم؟ عاجزم، خسته دلم، بی سر و بی سامانم

8 گر قبولم کنی از لطف و کرم یک نفسی همه اقبال جهان را بجوی نستانم

9 همه جا، از همه رو، روی تو در جلوه گریست مصحف روی ترا از همه رو می خوانم

10 چند روزیست که قاسم ز تو ماندست جدا بس عجب مانده ام، ای دوست، عجب می مانم

عکس نوشته
کامنت
comment