- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خود تهی شده ام تا نوازیم به دمی چو نی اگر کنیم بند بند، نیست غمی
2 ز همتت حبشی رتبهٔ قریشی یافت قبول رای تو خواهد کند عرب، عجمی
3 هر آن که در ره تو سر نهد هنوز کم است هزار سجدهٔ شکر آورد به هر قدمی
4 کمال ذات تو را فهم کس کجا سنجد که کی احاطه تواند وجود را عدمی؟
5 ز طوف کوی تو دورم فلک چرا انداخت ز دست چرخ ندارم به غیر از این المی
6 کشم غم تو به جان تا نفس بود باقی که نیست هیچ دمی بی شکنجهٔ ستمی
7 شکسته رونق اصنام گرچه در عهدت من از خیال تو دارم به دل نهان صنمی
8 تو پادشاه جهان، من کمینه سائل تو رجا ز شاه گدا را بود دم و قدمی
9 گهی فغان کنم و گاه گریه انگیزم شنو ز نغمهٔ عشاق خویش زیر و بمی
10 گدای کوی تو را بر جبین بود پیدا نشان دولت باقی و جاه و محتشمی
11 شکسته کاسهٔ آبی که بینوا دارد کند به خارق عادات کار جام جمی
12 نشد ترشح اشکم ز دیده کم هرگز ز خون اگر به دلم بود تا گمان نمی
13 از آن زمان که چپ و راست را شناخته ام به غیر داغ ندیدم به دست خود درمی
14 نشان عشق و محبت به آل و اصحابت به خط کاتب صنع است در دلم رقمی
15 کجا خیال سعیدا رسد به کنه کمالت چسان محاصره سازد وجود را عدمی؟