ز هجران مرده ام جانا نپنداری که از جامی غزل 341

جامی

جامی

جامی

ز هجران مرده ام جانا نپنداری که جان دارم

1 ز هجران مرده ام جانا نپنداری که جان دارم به مضراب غمت چون چنگ بی جان این فغان دارم

2 نه تن دان این که می بینی پی قوت سگان تو کشیده در درون پوست مشتی استخوان دارم

3 ز تو نبود تهی یک لحظه بیرون و درون من همیشه یاد تو در جان و نامت بر زبان دارم

4 مکن تهمت که راز عشق من با این و آن گفتی که از خود نیز اگر دستم دهد آن را نهان دارم

5 یکی را نقد امروز و یکی را نسیه فردا ز سودایت من مفلس نه این دارم نه آن دارم

6 بود کاندر پس ناموس مانی مهربان گردی به هرکس گفته ام هرجا که یاری مهربان دارم

7 جهانی طعنه زن کان مه نخواهد یار جامی شد اگر تو یار من باشی چه پروای جهان دارم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر