شوم دیوانه اش مجنون به من گر همسفر از سعیدا غزل 273

شوم دیوانه اش مجنون به من گر همسفر باشد

1 شوم دیوانه اش مجنون به من گر همسفر باشد در آتش می روم پروانه ام گر راهبر باشد

2 توانم شد به عیسی هم نفس گر خشک لب باشم روم بر آسمان گر همچو ابرم چشم تر باشد

3 شود آن وقت عیب کجروان راست رو ظاهر که آدم را قبول عام از راه هنر باشد

4 چسان آتش کند منع تپش مرغ کبابی را که با هر شعله پرواز آورد گر بال و پر باشد

5 سخن باریک تر از موی خواهد در میان آمد در آن بزمی که حرف پیچ و تاب آن کمر باشد

6 به تکلیف نماز و روزه چون هشیار می گیرند نخواهم رفت از میخانه تا عقلم به سر باشد

7 چسان دل را توان برداشت از مژگان خونریزی که کار سینه ریشان دایماً با نیشتر باشد

8 ز بی برگی توانی همچو سرو آزاد گردیدن که در بار است هر نخلی که آن را برگ و بر باشد

9 توان در گلشن عالم سعیدا یکدمی وا شد به شرط آنکه در دستت چو گل یک مشت زر باشد

عکس نوشته
کامنت
comment