1 سرگشته چو گو شدم بمیدان غمت صد زخم بجان خوردم ز چوگان غمت
2 بی راهبری راه بپایان نبرد جویای وصال در بیابان غمت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ساقی بده می که بود مستیش فنا تا وارهاندم ز خمار منی و ما
2 زان باده که چون که بنوشیم جرعه فارغ کند ز غصه دنیا و دین مرا
1 مقتدای دین حسن خیر الانام آنکه شهر بصره شد او را مقام
2 داشت در همسایه یک آتشپرست نام او شمعون و چون پروانه مست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **