دورم از جانان و مسکین آنکه از سلمان ساوجی غزل 333

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

دورم از جانان و مسکین آنکه شد مهجور ازو

1 دورم از جانان و مسکین آنکه شد مهجور ازو چون تنی باشد که جانش رفته باشد دور ازو

2 ذره حالم نمی‌گردد ز حال ذره‌ای کافتاب عالم آرا بازگیرد نور ازو

3 گو نسیم صبح از خاک درش بویی دهد بو که بستانم دمی داد دل رنجور ازو

4 کی به جوی چشم من بازآید آن آب حیات تا خراب آباد جان من شود معمور ازو

5 ای خضر زان چشمه نوشین نشانی باز ده کاروزی شربتی دارد دل محرور ازو

6 چشم مستش را ورق افشان کرد چشمم را بپرس تا چه می‌خواهد مدام آن نرگس مخمور ازو

7 دل چو رازش گفت با جان من نبودم در میان در درون او بود و بس شد راز او مشهور ازو

8 هرچه باداباد خواهم راز دل با باد گفت همدم است القصه نتوان داشتن مستور ازو

9 بر بیاض دیده سلمان می‌کند نقش سواد کان جو بگشاید ببارد لولو منثور ازو

عکس نوشته
کامنت
comment