- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بدرگاه خواجه شدم دی سوار بدان تا ز دیدار او برخوردم
2 ز بهر عمارت بدان پیشگاه یکی تودة خاک آمد برم
3 دو سه توبره کاه در پیش او که شایستی ار بودی آن بر سرم
4 به لفظی که دانند آنرا خران همی گفت در زیر لب استرم
5 چه بودی گر این خاک من بودمی من آن بخت نیک از کجا آوردم
6 از این خاکم اندر دهان آمد آب سزد گر دگر خاک را نسپرم
7 از این پس تو بر خاک ره می نشین که آن بهتر از لاشۀ لاغرم
8 که هم آب و هم کاه دارد ببر من از دور باد هوا می خورم
9 برو خواجه را از زبانم بگوی که ای چشمۀ جود و کان کرم
10 مرا نیز از کاه پر کن شکم که آخر نه از خاک ره کمترم
11 رسولم ز استر بنزدیک تو ادا کردم و دردسر می برم