از حال من مپرس [و] ندامت کشیدنم از سعیدا غزل 488

از حال من مپرس [و] ندامت کشیدنم

1 از حال من مپرس [و] ندامت کشیدنم خو گشته پشت دست به دندان گزیدنم

2 هر دم شکست می خورم اما به چشم خلق از بس شکسته ام ننماید شکستنم

3 پیچد به خویش دشمن من بیشتر ز پیش در چشم روزگار چو مو گر شود تنم

4 ای عقل رو به وادی حیرت نهاد و رفت هر کس که دید همچو تو از خویش رفتنم

5 از بس شکست خورد سعیدا دلم ز خلق رنگ آن قدر نماند به رویم که بشکنم

عکس نوشته
کامنت
comment