- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خجالت دارم از کویت، ز بس درد سر آوردن به پیشانی و روی سخت خاک پایت آزردن
2 چو مجمر گر برآرم زین درون آتشین دودی ز روی مرحمت باید، بر آن دامن بگستردن
3 ندارم تاب سودای کمند زلف مه رویان ولی اکنون چه تدبیرست چون افتاده در گردن
4 اگر کامم نمیبخشی، ز لب باری، دمی می ده که از آب حیاتت من هوس دارم دمی خوردن
5 بده زان راه پرورده، بیادش ساقیا جامی که می خوردن بیاد یار باشد روح پروردن
6 چرا در مجلست ره نیست یک شب تا در آموزم ستادن شمع سان بر پا برت خدمت به سر بردن
7 اگر قصد سرم داری نزاعی نیست سلمان را ولیکن شرم میآید، مرا سر پیشت آوردن