1 من پیرو کهن گشته ز جان فرسایی عشق آمد و داد از توام بر نایی
2 پیرانه سر ار چه نیست جز رسوایی الحق خوشم آید این کهن پیرایی
1 رخت تاثیر آهی بر نتابد غمت هر دستگاهی بر نتابد
2 چنان نازک رخی داری که از دور بصد حیلت نگاهی برنتابد
1 ای دل ترا گر آرزوی بیغمی کند آن کن تو نیز موسم گل کاد می کند
2 دانی که آدمی چه کند وقت نو بهار؟ می خوارگی و عاشقی و خرّمی کند
1 تا نگارم رای رفتن می زند عشقش آتش در دل من می زند
2 هجر او خون دل من می خورد وصل او می بیند و تن می زند