مرا دایم خیالت در ضمیر از جهان ملک خاتون غزل 109

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

مرا دایم خیالت در ضمیر است

1 مرا دایم خیالت در ضمیر است مرا از روی خوبت ناگزیر است

2 نیامد جز خیالت در دو چشمم از آن رو کاو به غایت بی نظیر است

3 مرا صبر از رخت دانی چه باشد چنان صبری که طفلان را ز شیر است

4 به بستان ملاحت سرو بسیار ولیکن قد او بس دلپذیر است

5 دل و جان خواستم کردن نثارش دگر گفتم متاعی بس حقیر است

6 مرا با رویش از جنّت فراغست مرا با او مغیلان چون حریر است

7 صبا سوی من رنجور هجران ز مصر آمد مگر بوی بشیر است

8 جوانی در هوایش رفت بر باد هزارم درد دل از چرخ پیر است

9 بتا عمریست تا جان جهانی به دام زلف دلبندت اسیر است

عکس نوشته
کامنت
comment