ترسم ز دیده ای که در او هیچ خواب از سعیدا غزل 156

ترسم ز دیده ای که در او هیچ خواب نیست

1 ترسم ز دیده ای که در او هیچ خواب نیست از چشم زخم دام چه دل ها کباب نیست

2 بی فکر نیست صوفی پشمینه پوش ما آیینه در لباس نمد بی حساب نیست

3 کی می رسد خیال به دامان وصل او گل نی ستاره نیست مه و آفتاب نیست

4 ره در حریم باده پرستان نمی دهند آن دل که در محبت جانان کباب نیست

5 یک کاسه ای که بر کف دریا نهاده اند ای تشنگان روید که غیر از حباب نیست

6 در کوی التفات نخوانند دلبرش آن دلبری که در بر دل بی حجاب نیست

7 از جا مرو ز یأس سعیدا که مهوشان خواهند زد به تیر نگه اضطراب نیست

عکس نوشته
کامنت
comment