1 تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم وز مردن و از کندن جان می ترسم
2 چون مرگ حق است، من چرا ترسم از او چون نیک نزیستم از آن می ترسم
1 در راه طلب اگر تو نیکو باشی فرماندهٔ این سرای نه توی باشی
2 اول قدم آن است که او را طلبی واخر قدم آن است که خود او باشی
1 مستم به خرابات، ولی از می نه نقلم همه نقل است و حریفم شئ نه
2 در گوشهٔ خلوتم نشان پی نه اشیاء همه در من و من در وی نه
1 گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی ست نه نه، غلطم، که جمله بگذاشتنی ست
2 بگذاشتنی ست هر چه در عالم هست الا عزت که آن نگه داشتنی ست