1 ترسم که چو بیش ازین جهانت ندهند از بهر زمین شدن زمانت ندهند
2 هرکار که میببایدت کرد بکن یعنی دم واپسین امانت ندهند
1 نه دل دارم نه جان نه تن چتوان کرد نه خرقه نه لقمه نه وطن چتوان کرد
2 از خورشیدی کزو همه کون پرست یک ذرّه نمیرسد به من چتوان کرد
1 پی آن گیر کاین ره پیش بردست که راه عشق پی بردن نه خردست
2 عدو جان خویش و خصم تن گشت در اول گام هرک این ره سپردست
1 مرا در عشق او کاری فتادست که هر مویی به تیماری فتادست
2 اگر گویم که میداند که در عشق چگونه مشکلم کاری فتادست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به