من خراباتیم ای شوخ، مرا از حزین لاهیجی غزل 591

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

من خراباتیم ای شوخ، مرا یار مگیر

1 من خراباتیم ای شوخ، مرا یار مگیر نیکنامی تو، ره خانه خمّار مگیر

2 عنبرین طره چه انداخته ای بر سر دوش کافر عشق تو ماییم، تو زنار مگیر

3 شمع سان گر سرم از تیغ زنی زنده شوم کار این سوخته را این همه دشوار مگیر

4 گل آدم کف تقدیر، چهل روز سرشت باری از تربیتم دست به یکبار مگیر

5 من اگر نیکم اگر بد، به صفا آینه ام که تو را گفت، مرا لایق دیدار مگیر؟

6 گر به گستاخیم از سینه صفیری زده سر رحم فرما و به این مرغ گرفتار مگیر

7 صد سخن گفتم و نشنیده گرفتی و گذشت یک سخن را به دل نازک خود بار مگیر

8 عشق نبود عجبی گر به رگ و ریشه دود آتش است این، نتوان گفت که در خار مگیر

9 این جواب غزل مرشد روم است که گفت من به بوی تو خوشم، نافه تاتار مگیر

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر