1 ای کریمی که ز لطفت همه ذرات جهان جرعهای کرم از جام عطا نوشیدند
2 نیست پوشیده که در مدح سلاطین قدیم شعر را بهر طمع آن همه میکوشیدند
3 طمعی نیست مرا لیک ملولم که چرا مدح من گفتم و خلعت دگران پوشیدند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مالک المک شوم چون ز جنون هامون را در روش غاشیه بردوش نهم مجنون را
2 گر نه آیینهٔ روی تو برابر باشد آه من تیره کند آینهٔ گردون را
1 اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من بگو بیمار عشق من شود یارب فدای من
2 اگر عمرم نمانده است ای پسر بادا بقای تو دگر مانده است بر عمر تو افزاید خدای من
1 چون جلوهگر گردد بلا از قامت فتان تو صد ره کنم در زیر لب خود را بلاگردان تو
2 در جلوهٔ تو نازک میان کوشیده بهر من به جان من کرده در زیر زبان جان را فدای جان تو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به