1 ای کریمی که ز لطفت همه ذرات جهان جرعهای کرم از جام عطا نوشیدند
2 نیست پوشیده که در مدح سلاطین قدیم شعر را بهر طمع آن همه میکوشیدند
3 طمعی نیست مرا لیک ملولم که چرا مدح من گفتم و خلعت دگران پوشیدند
1 دارم از دست تو بر سر افسر بیغیرتی میبرم آخر سر خود با سر بیغیرتی
2 سر چو نقش بستر از جا برندارد هرکه او همچو من پهلو نهد بر بستر بیغیرتی
1 چو افکنده ببیند در خون تنم را کنید آفرین ترک صید افکنم را
2 نیاید گر از دیده سیلی دمادم که شوید ز آلودگی دامنم را
1 چون پیش یار قید و رهائی برابر است آن جا اگر روی و گر آئی برابر است
2 یک لحظه با تو بودن و با غیر دیدنت با صد هزار سال جدائی برابر است