1 ای کریمی که ز لطفت همه ذرات جهان جرعهای کرم از جام عطا نوشیدند
2 نیست پوشیده که در مدح سلاطین قدیم شعر را بهر طمع آن همه میکوشیدند
3 طمعی نیست مرا لیک ملولم که چرا مدح من گفتم و خلعت دگران پوشیدند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به دعوی آمده ترکی که صید خود کندم دل از تو میکنم ای بت خدا مدد کندم
2 مرا تو کشتهای و بر سرم ستاده کسی که یک فسون ز لبش زنده ابد کندم
1 یارب چه مهر خوبان حسن از جهان برافتد گیرد بلا کناری عشق از میان برافتد
2 دهر آتشی فروزد کابی بر آن توان زد داغ درون نماند سوز نهان برافتد
1 هان ای دل هجران گزین در جلوه است آن مه دگر تشریف استغنا مکن بر قد من کوته دگر
2 ای فتنه میانگیزی از رفتار او گرد بلا خوش میکشی میل فسون در چشم این گمره دگر
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به