1 بی دوست مانده ام چو تو را دوست خوانده ام کز دوست دوستانه ندیدم جزای خویش
2 گر عاشقی خطاست به نزدیک عاقلان آن عاشقم که خوش بودم با بلای خویش
3 ماهی و دل هوای تو را کرده است خوش خرم دلی بود که گزیند هوای خویش
4 آنم که تا اجل نرسد در قفای من یابی دعای خیر من اندر قفای خویش
5 تحسین کند فلک چو بخوانم ثنای تو بر من سخا کنی چو ببینی ثنای خویش
دیدگاهها **