رخ خود به خون نگارم که نگار من نیامد از جامی غزل 312

رخ خود به خون نگارم که نگار من نیامد

1 رخ خود به خون نگارم که نگار من نیامد غم او چو کشت زارم به مزار من نیامد

2 به کنار جو ندیدم چو قدش به باغ سروی که ز آب دیده جویی به کنار من نیامد

3 خط سبزه کامد از گل که ز پی رسیدم اینک چه کنم چو این بشارت ز بهار من نیامد

4 به کدام کاسه سر خوش زیم از شراب راحت به سرم چو زخم سمی ز سوار من نیامد

5 به رهش چو خاک گشتم چه به وقت بود گریه که به پشت پاش باری ز غبار من نیامد

6 چو دهم به او دلی را که خراب ازوست کارم به چه کار آید او را چو به کار من نیامد

7 زر چهره ساخت جامی ز دو دیده سرخ یعنی که ز کان عشق نقدی به عیار من نیامد

عکس نوشته
کامنت
comment