- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای پرتو جمال ترا بنده آفتاب وز پرتو جمال تو فرخنده آفتاب
2 چون دید از آن جمال که یک لمعه بیش نیست از شوق نور روی تو زد خنده آفتاب
3 اندر سماع در همه جا پرتو تو دید این بد سبب که جست پراکنده آفتاب
4 تو آب زندگانی و جانها گدای تست از آفتاب روی تو شد زنده آفتاب
5 تو پادشاه حسنی و حسن تو «لم یزل » باتیغ حکم تو سپر افکنده آفتاب
6 تا آفتاب روی ترا دید سجده کرد در پرتو جمال تو شرمنده آفتاب
7 قاسم، نثار مقدم آن شاه دل فروز جیب و دهان خود بزر آگنده آفتاب