1 هر لحظه به آیین وفا رای کنم خواهم که سر اندر کف آن پای کنم
2 آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا نوریست که بر مردمکش جای کنم
1 از ما به فتنه سرمکش، ای ناگزیر ما که آمیزشیست مهر ترا با ضمیر ما
2 ما قصهای که بود نمودیم و عرضه داشت تا خود جواب آن چه رساند بشیر ما
1 نیست در آبگینه آتش و آب بادهشان رنگ میدهد، دریاب
2 باده نیز اندر اصل خود آبیست کآفتابش فروغ بخشد و تاب
1 دوش چون چشم او کمان برداشت دلم از درد او فغان برداشت
2 حیرت او زبان من در بست غیرتش بندم از زبان برداشت